خام کاری

لغت نامه دهخدا

خامکاری. ( حامص مرکب ) بی ربطی در کار و عمل. خام دستی. بی وقوفی. کودنی. ( ناظم الاطباء ). عمل خامکار :
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنه بدگوی او در حلقم افغان نشکند.
خاقانی.
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینه من سوخت چشمش نم نکرد.
خاقانی.
لیکن از خامکاری پدرت
سایه چتر دور شد ز سرت.
نظامی.
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست.
نظامی.

فرهنگ عمید

بی تجربگی: به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲: ۲۱۲ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس