خام

/xAm/

مترادف خام: ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا

متضاد خام: پخته، مجرب، رسیده

معنی انگلیسی:
half-baked, raw, crude, unrefined, green, fresh, vain, raw hide, crass, fresh vain

لغت نامه دهخدا

خام. ( ص ، اِ ) ناپخته. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 373 ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). نپخته. غیرمنضوج. نقیض پخته. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ). مقابل پخته. ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) :
نشاید خام خوردن پیش آتش
چرا باشی بشطّ و نیل عطشان.
ناصرخسرو.
آتش دادت خدای تا نخوری خام
نز قبل سوختن بدو سر و دستار.
ناصرخسرو.
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست
هین که آمد خام دیگر دیگ دیگر برنهید.
سنائی.
خویش را چون خام تو دیدم ز شرم
با دل بریان شدم ای جان من.
عطار.
خوش گفت که سوخته به از خام.
امیرخسرودهلوی.
- خشت خام ؛ خشت ناپخته. ( ناظم الاطباء ). مقابل آجر. مقابل خشت پخته :
آنچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- شیر خام ؛ شیر حرارت ندیده. لبن الحلیب.
- گوشت خام ؛ گوشت نپخته.
- نیم خام ؛ نیم پخته. نیم پز. نه غیرمطبوخ نه مطبوخ :
شد آن چرم ناپخته نیم خام
بدرد بخاید بحرصی تمام.
نظامی.
|| نارس. نرسیده ( مقصود در دملهاست ) : و تا آماس خام باشد، غذا کشکاب و... باید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر ماده خام تر باشد ضماد از کرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر غلیظ و خام و مخاطی باشد ( نزله ) قولنج تولد کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کار سربراه نشده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوزکار ما خام.
سعدی ( ترجیعات ).
- کار خام ؛ کار سر براه نشده. کار ناپخته :
بدو گفت کز چه ز بهرام نام
نبردی و بگذاشتی کار خام.
فردوسی.
هژبری که آورده بودی بدام
رها کردی از دست و شد کار خام.
فردوسی.
رعونت در دماغ از دام ترسم
طمع در دل ز کار خام ترسم.
نظامی.
ز کار خام کسی سودی ندارد
جامی.
|| بی اصل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیهوده. یاوه. بی ربط :
ور آزاد بشنید گفتار اوی
همه خام دانست پیکار اوی.
فردوسی.
وزین هر چه گویم پژوهش کنید
اگر خام باشد نکوهش کنید.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گمنام، بی نام ونشان، فرومایه، بی قدر، خامل ذکر
( صفت ) ۱ - ناپخت. مقابل پخته گوشت خام . ۲ - آنچه که حالت طبیعی آنرا تغییر نداده باشند.۳ - چرم دباغت نا کرده. ۴ - کمند ریسمانی بلند.۵ - جام. چرمین . ۶ - ابریشم ناتافته . ۷ - خامه کلک . ۸ - شراب خام مقابل می پخته ( میفختج ). ۹ - نا آزموده بی تجربه . ۱٠ - کاری که سربراه نشده باشد .
گوشت گنده گوشت پخته و بریان گنده شده

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - ناپخته . ۲ - چرم دباغی نشده . ۳ - بی تجربه . ۴ - ناپیراسته .

فرهنگ عمید

۱. ناپخته.
۲. نارس، کال.
۳. [مجاز] ناآزموده، بی تجربه: تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی: ۱۲۰ ).
۴. ویژگی چیزی که دست کاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند: نفت خام.
۵. [قدیمی] دباغی نشده (چرم ).
۶. [قدیمی] جوشانده نشده.
۷. (اسم ) [قدیمی] دوال، کمند.
* خام شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] غافل شدن، فریب خوردن.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← خدمات اَبری امنیت
[علوم نظامی] ← خط آتش ممنوع

گویش مازنی

/Khaam/ پوست حیوانات که از آن چرم سازند

واژه نامه بختیاریکا

زندِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به هرچیز ناپخته خام گفته می شود که این عنوان در باب طهارت و اطعمه و اشربه به کار رفته است.
کافوری که در غسل میت به کار می رود، مستحب است خام (آتش ندیده) باشد. برخی قدما قائل به وجوب خام بودن کافور در غسل و حنوط میت شده اند.
خام و اطعمه و اشربه
خوردن گوشت خام مکروه است، مگر آنکه بر اثر تابیدن خورشید یا حرارت آتش تغییر کند یا به صورت نمک زده در سایه خشک گردد.

دانشنامه عمومی

خام یکی از مناطق شرقی تبت است که امروز در میان تبت خودمختار و سیچوان قرار گرفته است و بخش های کوچکی از آن نیز در استان های گانسو و یوننان شمالی واقع شده اند. در زمان حکومت جمهوری چین بر سرزمین اصلی چین ( ۱۹۱۱–۱۹۴۹ ) ، بیشتر این منطقه جزو منطقه تحت اداره دولت مرکزی تبت بود اما از آن استقلال داشت. اسما بخشی از آن منطقه بود و دولت مرکزی تبت دخالتی در آن نمی کرد.
به بومیان منطقه خام، خامپا گفته می شود.
• جغرافیای سیچوآن
• زیربخش های تبت
• سیچوآن
• منطقه خودمختار تبت
• ولایت خودمختار تبتی دیکینگ
• یون نان
• منطقه های تاریخی
عکس خام
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ناپخته , نارس, کال, نا آزموده

مترادف ها

lasso (اسم)
طناب، خام، کمند، طناب خفت دار

lariat (اسم)
طناب، خام، کمند

raw (صفت)
سرد، خام، نارس، بی تجربه، نپخته، کال

unfeasible (صفت)
خام

half-baked (صفت)
خل، خام، ناپخته، ناقص، بی تجربه، نیم پخته

undone (صفت)
خام

unequipped (صفت)
خام

unprepared (صفت)
خام

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

simple (صفت)
ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف

naive (صفت)
ساده، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع، بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

green (صفت)
خرم، سبز، تازه، خام، نارس، بی تجربه

unripe (صفت)
سبز، خام، نارس، زود رس، نا بالغ، کال

crude (صفت)
زمخت، خام، ناپخته

naif (صفت)
بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف

فارسی به عربی

خام , ساذج , وقح

پیشنهاد کاربران

واژه خام از فارسی میانه ( hʾm /⁠xām⁠/، � خام� ) ، از زبان پیش ایرانی *HaHm�h، در نهایت از زبان اولیه هند و اروپایی *h₂eh3m�s ( �خام، نپخته� ) . با بلوچی هامَگ ( هاماگ، � خام، نارس� ) ، پشتو اوم ( ام، �خام، نپخته� ) ، سانسکریت आम ( آما، �خام، نپخته� )
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
فرهنگ سنسکریت - فارسی

خام در معانی زیر بکار می رود :
1 - نپخته یا ناپخته مانند گوشت خام
2 - بی تجربه مانند جوان خام
3 - تابیده یا تنیده نشده مانند نخ خام، زلف خام
4 - نوعی پارچه کتانی سفید یا سیاه مانند پارچه خام
...
[مشاهده متن کامل]

5 - ماده اولیه که روی آن کار نشده است مانند چرم خام
6 - فریب ، خام کردن :فریب دادن ، او مرا خام کرد: او مرا فریب داد

کمند ، ریسمان بلند ،
دستبند و پابند چرمی
به جای آور، ای خام، شکر خدای
که چون ما نه ای� خام� بر دست و پای
واژه خام که در بلوچی هامگ hāmag، از ریشه هندو اروبائی ههموس hehemos ودر ایران باستان ههمه hahmah ودر فارسی میانه خام ودر سلنسکریت اما āma ودر بونان قدیم اموس . ōmos
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم ، پخته شدم ، سوختم ( مولانا )
...
[مشاهده متن کامل]

باز گشت
۱ - فرهنگ ریشه های هندواروپائی زبان فارسی، دکتذ منوچهر اریانپور
۲ - دیکشنری اتیمولوجی هندو اروپائی وفارسی، علی نورائی
۳ - Julius Pokirny اتیمولوجی دیکشنری ، دانشگاه تکراس، آستین
۴ - , Calver Watkins ریشه های هند و اروپائی
۵ - دیکشنری ابادیس، دهخدا، معین، ویکشنری و اتیمولاین

خام لوک بار خر است
شتر اگر بمیرد خام لوک بار خر است = بزرگ مرده اش به ناکسان می ارزد
بی دلیل
خام ویژه و سره است که به عربی ان را خالص و بی غش گویند
یکی جام پر نقره خام کرد - زر خام و سیم خام زر پاک و بی الایش گویند
خام :نا آزموده
کال و کدو. [ ل ُ ک َ ] ( ص مرکب، از اتباع ) بس خام. سخت نارس. ناپخته.
خام : نوعی پارچه ی سیاه رنگ ، کتان ، لفافه ، جامه .
دکتر ثروتیان در مورد واژه ی خام می نویسد : " خام در اصطلاح امروزی به نوعی پارچه ی کتانی سفید گفته می شود . لیکن در بیت زیر با توجه به مصرع دوم معلوم می شود غرض شاعر از لفافه ی خام ، جامه ی سیاه رنگ است که پیکر او را پوشانده است . "
...
[مشاهده متن کامل]

پیکری دید در لفافه خام
چون در ابر سیاه ماه تمام
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 526 )

خام . نپخته . نرسیده . نارس
قطعه - خالی
نارس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس