خالی ماندن

لغت نامه دهخدا

خالی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) تهی ماندن از. || بی اهل ومردم شدن. بی ساکن شدن. چون : بلاد از مردم خالی ماند.شغر. ( منتهی الارب ). || خالی نماندن ؛ از عهده کاری برآمدن : خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

تهی ماندن از یا بی اهل و مردم شدن

پیشنهاد کاربران

صافی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خالی ماندن. تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک. . . جمع آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ) . || مسلم شدن. تحت تصرف ماندن : و انطیخن کشته شد و آن ولایت اشک را صافی ماند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 59 ) .

بپرس