خالع

لغت نامه دهخدا

خالع. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) خوشه خاربرآورده. ( ناظم الاطباء ). نعت است از خلع که به معنی خار برآوردن خوشه باشد. ( منتهی الارب ). رجوع به کلمه خلع شود. || ( اِ ) زن بیرون آینده از شوی بواسطه فدایی که داده است. ( ناظم الاطباء ). زن بیرون آینده از شوی به فدا که دهد و مرد که گذارده زن را بر مال. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مردی که زوجه خود را در اثر بذل مال طلاق میدهد. رجوع به لغت خُلع شود. || غوره پخته خرما. || رطب که بیشتر از وی پخته باشد. || شتر که جستن نتواند و توسنی کند چون کسی بر وی نشیند. || پیچیدگی پی پاشنه و گسستگی آن. || درخت عضاة که گاهی برگش نیفتد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب المورد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ).

خالع. [ ل ِ ] ( اِخ ) حسین بن محمدبن جعفربن محمدبن حسین رافقی معروف به خالع.بعضی نسب او را به معاویةبن ابوسفیان میرسانند. وی از بزرگان علم نحو و لغت و ادب عرب بود. از ابوعلی فارسی و ابوالحسن سیرافی و جز این دو کسب علم کرد. وفاتش به سال 388 هَ. ق. اتفاق افتاد و کتب زیر او راست : 1 - کتاب الاودیة والجبال والرمال. 2 - کتاب الامثال. 3 - کتاب تخیلات العرب. 4 - شرح شعر ابوتمام. 5 -کتاب صنایع الشعر و جز اینها. ابیات زیر از اوست :
رأیت العقل لم یکن انتها با
و لم یقسم علی قدر السنینا
فلو أن السنین تقسمته
حوی الاباء انصبة البنینا.
و ایضاً او راست :
خطرت فقلت لها مقالة مغرم
ماذاعلیک من السلام فسلّمی
قالت بمن تعنی فحبک بین
من سقم جسمک قلت بالمتکلم
فتبسمت فبکیت قالت لاترع
فلعل مثل هواک بالمتبسم
قلت اتفقنا فی الهوی فزیارة
او موعداًقبل الزیارة قدمی
فتضاحکت عجبا و قالت یا فتی
لو لم ادعک تنام بی لم تحلم.
( از معجم الادباء چ دارالمأمون ج 10 صص 156 - 155 و انساب سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

خالِع: مردی که در قبال بخشیده شدنِ مهریۀ همسر، او را طلاق می دهد.

بپرس