خالدار. ( نف مرکب ) آنکه خال دارد. صاحب خال. مرقش. اشیم. منقط : ز لعل خالدار گلرخان بیدل مباش ایمن بلای جان بود با هم چو آمیزد می و افیون.بیدل ( از آنندراج ).
guttate (صفت)خال خال، خالدارbrindle (صفت)راه راه، خط دار، رنگ راه راه، خال دارspotted (صفت)خال دار، خال خال، لک زدهspeckled (صفت)خال دارmottled (صفت)خال دار، ابری، لکه دار، لکه لکه
در پارسی میانه: پَرش( ذوالشامة ) ذوالشامة. [ ذُش ْ شا م َ ] ( ع ص مرکب ) خداوند خجک. صاحب خال. خالدار.+ عکس و لینک