خاف

لغت نامه دهخدا

خاف. ( اِخ ) صورتی از املاء خواف است و آن ناحیتی است در خراسان ، در تاریخ گزیده ( صفحه 616 ) و نسخه بدل نزهةالقلوب ( ج 3 ص 154 ) این املاء برای خواف بکار رفته است. رجوع به خواف شود.

خاف. ( اِخ ) دهی است از دهستان بهرستاق شهرستان لاریجان. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114 ).

خاف. [ فِن ْ ] ( ع ص ) بسیار ترسنده. ( از آنندراج ). منه : رجل خاف ؛ مرد بسیار ترسنده. کما یقال «رجل صات »؛یعنی مرد شدیدالصوت. ( منتهی الارب ). || خاف نیز نعت است از خفاء. ( منتهی الارب ). پنهان شونده.

فرهنگ فارسی

یکی از بخشهای شهرستان تربت حیدریه از شمال و مشرق بقسمتی از مرز ایران و افغانستان و از جنوب به بخش قاین محدود است . جمعیت بخش در حدود ۳۴۵۴۹ تن است محصول عمده زیره درخت کاج شغل مردم کشاورزی گله داری صنایع دستی زنان قالیچه و کرباس بافی است .
دهی است از دهستان بهرستاق شهرستان لاریجان .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَافَ: ترسید
ریشه کلمه:
خوف (۱۲۴ بار)

پیشنهاد کاربران

خاف. ترسید
خاءف یا همان خاعف. ترسیده و ترسان
ترسیده

بپرس