خاطرپریش

لغت نامه دهخدا

خاطرپریش. [ طِ پ َ ] ( نف مرکب ) مقابل خاطرنواز. ( آنندراج ). ملول کننده. امر غیرملایم. غیرمطبوع :
بکرد از سخنهای خاطرپریش
درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی ( از آنندراج ).
به آخر ز وسواس خاطرپریش
پسند آمدش در نظر کار خویش.
سعدی ( از آنندراج ).
صاحب فرهنگ آنندراج برای این کلمه فقط معنای نعت فاعلی تشخیص داده است در حالیکه این کلمه هم ممکن است در معنای نعت مفعولی استعمال شودو هم در معنای نعت فاعلی.

فرهنگ فارسی

ملول کننده امر غیر ملایم نا مطبوع: سخنان خاطر پریشان

فرهنگ عمید

۱. آنچه سبب پریشانی خاطر شود، ملول کنندۀ فکر: به آخر ز وسواس خاطر پریش / پسند آمدش در نظر کار خویش (سعدی۱: ۸۳ ).
۲. (صفت ) آشفته، شوریده، پریشان خاطر.

پیشنهاد کاربران

بپرس