خاصبک

لغت نامه دهخدا

خاصبک. [ ب َ ] ( اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه امراء ایگ بودند. پس بر عزم استعداد روی بفارس نهادند و در پسا خاصبک با ملک و اتابک محمد پیوست و فوجی از سوار و پیاده داشت. این خاصبک مردی بود مکار ناحق شناس بااتابک محمد آغاز مساوی اتابک زنگی نهاد و گفت از وی و مدد وی حسابی برنتوان گرفت. ( تاریخ افضل ص 68 ).

خاصبک. [ ب َ ]( اِخ ) ابن بلنگری. یکی از امراء سلطان مسعودبن محمدطبربن ملکشاه بود.: وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلطان بالارفت و سلطان چون حاجب تاتار را از مقام حاجبی خلع وعزل کرد این مقام را بفخرالدین عبدالرحمن بن طغایرک داد. امیر خاصبک بن بلنگر که از خواص سلطان بود با جاولی جاندار و عباس بر خدمت سلطان ایستادند. ( از تاریخ اخبارالدولة السلجوقیه ص 113، 114 ). و رجوع به ص 115، 118، 119، 120، 121، 126 و 128 همان کتاب شود.

خاصبک. [ خاص ص ب َ ] ( اِخ ) گرشاسب بن علی بن شمس الملوک فرامرز علاءالدوله محمدبن دشمن زیار مکنی به ابوکالنجار. ( رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 27 و 28 ). رجوع به ابوکالنجار شود. شهمردان بن ابی الخیر کتاب «نزهت نامه علائی » را بنام او کرد.

فرهنگ فارسی

گرشاسب بن علی بن شمس المکلوک فرامرز علائ الدوله محمد بن دشمن زیار مکنی به ابو کالنجار .

پیشنهاد کاربران

بپرس