گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت از او بیرون فکن.
رودکی.
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
ولیکن بفرمان یزدان دلیرنباشد ز خاشاک تا پیل و شیر.
فردوسی.
برآن توده خاشاکها بر زدندبفرمود تا آتش اندر زدند.
فردوسی.
تا روی بجستن ننهد برق شغبناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک.
منوچهری.
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبدجنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست.
ناصرخسرو.
که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر.مختاری غزنوی.
تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک توبا خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده.
خاقانی.
خاشاک دورنگ روز و شب راآتش زن و در زمان برافروز.
خاقانی.
چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک.دهلوی.
دگر آهو که خاشاک است خوردش بجای مشک خاشاک است گردش.
نظامی.
سهی سروش فتاده بر سر خاک شده لرزان چنان کزباد خاشاک.
نظامی.
در اندیشید از آن که یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش.
نظامی.
- امثال :خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود ؛ نظیر: سرخر و دندان سگ. ( امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2 ).
خاشاک نیز بر در دریا گذر کند . نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش. ( امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2 ).
- خاشاک مسجد ؛ ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد : بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم. ( تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 144 ). در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه. ( تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً ).