خاریک لیس.[ ل ِ ] ( اِخ ) محبوبه شخصی بنام اِپی مِن بوده است.عادت یونانی هابنا بر نقل کنت کورث این بود که اطفالشان را وقتی بحد بلوغ میرسیدند به قصر پادشاه میفرستادند تا در آنجا خدمت کنند و خدمات آنان با کارهای خدمه تفاوت زیادی نداشت. اینها بنوبت در پشت اطاق پادشاه کشیک می دادند. در موقع شکار و جنگ با پادشاه بودند. از مزایای آنان بود که در سر میز پادشاه غذا با او صرف می کردند. نوجوانی بنام هِرمولائوس نام از خانواده نجیبی جزو این دسته بود، و روزی چنین اتفاق افتاد که او گرازی را مجروح ساخت و حال آنکه اسکندر می خواست آن را شکار کند. بر اثر این قضیه اسکندر او را مجروح کرد و چوب زد هرمولائوس نزد عاشق خود سوسترات رفت و تن خود را به او نشان داد. سوسترات پس از دیدن این واقعه با کینه ای که از پیش داشت تصمیم گرفت که اسکندر را بکشد، لذا با اشخاصی بنام : نیکوسترات ، آن تی پاتِر، آس کله پیودور، فیلوتاس ، آن تیکلس ، الاپ تونیوس ، اپی مه نس ، همداستان شد و با هم کنکاش کردند که اسکندر را بکشند... پس از 32 روز انتظار اتفاقاً شبی که همه آنها کشیکچی بودند دم درب سفره خانه اسکندر جمع شدند تا برحسب معمول پس از صرف غذا او را به اطاق خواب ببرند ولی صرف غذا بطول انجامید و بعد بازیهای ضیافت شروع شد. در این وقت هم قسمها نگران شدند که مبادا ضیافت تا صبح امتداد یابد زیرا رسم این بود که در طلیعه صبح کشیک عوض میکردند و اگر چنین میشد زودتر از هفت روز دیگر نوبت کشیک آنان نمیرسید حال آنکه ممکن بود در این وقت راز آنها فاش شود. ضیافت تا نزدیکی صبح امتداد یافت و چون اسکندر برخاست کنکاشیان دور او را گرفتند تا بخوابگاهش برند. در این وقت زنی که همه در باره اش می گفتند عقل درستی ندارد ولی عادت داشت آزادانه داخل خیمه اسکندر گردد دویده و او رادر حالی که به طرف خوابگاه روانه بود نگاهداشته گفت بسفره خانه برگردیم. اسکندر خندیده گفت عقیده خدایان خوب است... در این وقت کشیک کنکاشیان به آخر رسید و کشیکچیان دیگر آمده بودند که جای آنها را بگیرند ولی کنکاشیان به این امید که شاید موفق شوند بجای خوداصرار ورزیدند. اسکندر پافشاری آنها را ستود و به هر یک انعامی داده گفت بروید آنها بازگشت کردند و به انتظار شبی دیگر بودند. در این بین اپی مه نس تصمیم خود را تغییر داد و راز رفقای خود را ببرادرش اوری لوک بروز داد و حال آن که پیش از آن او بکنکاشیان می گفت برادرش را در کنکاش خود داخل نکنند. اوری لوک همین که از راز برادر آگاه شد در حال قضیه فیلوتاس در نظرش مجسم گشت و امر کرد اپی مه نس را توقیف کردند. در باب افشاء شدن راز کنکاشیان آریان گوید که اپی من نامی از آن ها رازشان را به محبوب خود خاریک لیس بروز داد و او هم به اوری لوک گفت و بقیه داستان همان است که گذشت. ( از ایران باستان ج 2 ص 1746 و 1747 و 1756 ).