خارکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). خارکن. کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد :
من خارکشم تو بارکش باش
من با تو خوشم تو نیز خوش باش.
نظامی.
چو بینند در گل خر خارکش.سعدی ( بوستان ).
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدارکه خرخارکش سوخته در آب و گل است.
سعدی ( گلستان ).
خارکشی را دیدم که پشته خار فراهم آورده. ( گلستان ). || شخص رنج کش. شخصی که بار ناملایمات کشد.خارکش. [ ک َ ] ( اِ ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است.( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ) :
نوای خارکش از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی ( از آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرای ناصری ).
بلبل شوریده می گردید خوش
پیش گل می گفت راه خارکش.
عطار ( از انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ).
خارکش. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه آن 145 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان کردی و فارسی میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا غلات مختصر و قلمستان میوجات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
خارکش. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری. محلی است واقع در دامنه کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آنجا از چشمه سار و محصول آنجا پنبه و غلات و توتون سیگار و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).