خارقان

لغت نامه دهخدا

خارقان. [ رِ ] ( اِخ ) نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. ( غیاث اللغة ). رجوع به خرقان شود :
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسن تا خارقان.
مولوی ( مثنوی ).
بوی خوش آمد مراو را ناگهان
در سواد ری ز حد خارقان.
مولوی ( مثنوی ).

پیشنهاد کاربران

نام یک مکان است
بوی خوش آمد مر او را ناگهان
در سواد ری ز سوی خارقان
✏ �مولانا�

بپرس