خارفی

لغت نامه دهخدا

خارفی. [ رِ ] ( ص نسبی ) نسبت است به خارف و آن بطنی از همدان باشد که در کوفه سکونت داشته است. ( انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) ابوزهیرالحرث بن عبداﷲ الهمدانی الخارفی الاعور. از اهل کوفه بوده است و بعضی او را ابوزهیرالحرث بن عبیداﷲ می دانند و اگر چنین باشد این اسم عبیداﷲ تصغیر عبداﷲ است. وی از علی روایت دارد و ابواسحاق السبیعی از او روایت می کند. وی در تشیع غالی بوده است. سبیعی او را حرث بن عبیداﷲ نام می برد و مشهور است که او از کذابین بوده است. ( از انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) علأبن عوازالخارفی از تابعین بوده است. وی از ابن عمرو روایت دارد و ابواسحاق الهمدانی از او روایت کند. ( انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن مرةالهمدانی الخارفی. وی از عبداﷲبن عمرو روایت دارد و اعمش و ابواسحاق و منصور از او روایت می کنند. ( انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) علأبن ازدارالخارفی. وی از ابن عمر روایت دارد و از او ابواسحاق سبیعی روایت می کند. ( انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) فراس بن یحیی الهمدانی الخارفی ، از اهل کوفه بوده است. وی از اشعبی و عطیه روایت دارد و ثوری از او روایت می کند. وفاتش بسال 129 هَ. ق. بوده است. ( انساب سمعانی ).

خارفی. [ رِ ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲبن نمیرالخارفی الهمدانی الکوفی. روایت از ابن علبه و عبدالسلام بن حرب و ابی بکربن عیاش دارد و از او ابوزرعه رازی و ابوحاتم رازی روایت دارند. ( از انساب سمعانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس