خارخار کردن

لغت نامه دهخدا

خارخار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص ) ستیزه کردن. درافتادن :
اندر دو چشم خویش زند خار خشک
مر دشمنی که با توکند خارخار.
فرخی.
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو نایدو نکند با تو خارخار.
منوچهری.

پیشنهاد کاربران

بپرس