خارج کردن
مترادف خارج کردن: بیرون بردن، بیرون فرستادن، منتقل کردن، جابه جا کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خالی کردن، مرخص کردن، خارج کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن
مرخص کردن، خارج کردن، عزل کردن، معزول کردن، منفصل کردن، روانه کردن، معاف کردن
بیرون انداختن، خارج کردن، بزور خارج کردن
زاییدن، خارج کردن، از اختفا بیرون اوردن، خیط و پیت کردن
خارج کردن، فرستادن، اعزام کردن، صادر کردن
خارج کردن، بیرون کردن
خارج کردن، بیرون کردن
خارج کردن، بیرون دادن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشر کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن :
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
برون راندن ؛ بیرون بردن. حرکت دادن. بردن :
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو.
فردوسی.
- || خارج کردن. بیرون ساختن :
چو جغد ار برون راندم آسیابان
بر این بام هفت آسیا میگریزم.
خاقانی.
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو.
فردوسی.
- || خارج کردن. بیرون ساختن :
چو جغد ار برون راندم آسیابان
بر این بام هفت آسیا میگریزم.
خاقانی.
🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: برون کردن 🇮🇷
دیگر کارواژگان همتا: برون آوردن، برون راندن
دیگر کارواژگان همتا: برون آوردن، برون راندن
بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. ( یادداشت مؤلف ) . خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن :
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده نو به هامون کشید.
فردوسی.
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده نو به هامون کشید.
فردوسی.
آهیختن برابر آن به معنای بیرون کشیدن
بیرون راندن