خارج شدن


مترادف خارج شدن: بیرون رفتن، درآمدن، دررفتن، رانده شدن، اوت شدن، ترک کردن، فراتر رفتن، تجاوز کردن، نشت کردن، بیرون زدن

برابر پارسی: بیرون شدن، در شدن، فراجستن

معنی انگلیسی:
exit, overrun, pile, slip, to go or come out

لغت نامه دهخدا

خارج شدن. [ رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون رفتن. بیرون آمدن. برون آمدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیرون شدن بیرن رفتن ( از خانه شهر و غیره ) . ۲ - ترک کردن ( اداره موسسه و غیره ) .

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - بیرون شدن ، بیرون رفتن (از خانه ، شهر و غیره . ) ۲ - ترک کردن (اداره ، موسسه و غیره ).

واژه نامه بختیاریکا

رَهدِن بدر

مترادف ها

void (فعل)
باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن

issue (فعل)
انتشار دادن، صادر شدن، فرستادن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن، رواج دادن

protrude (فعل)
تحمیل کردن، خارج شدن، جلو امده بودن، پیش امدن، برامدگی داشتن

egress (فعل)
خارج شدن

exit (فعل)
خارج شدن

فارسی به عربی

خروج , قضیة

پیشنهاد کاربران

🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: برون شدن 🇮🇷
بیرون شد. [ ش ُ ] ( مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) خروج. بیرون شدن. خارج شدن : درآمد و بیرون شد؛ خروج و دخول :
زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات
بردیم روزنامه بدیوان صبحگاه.
خاقانی.
رجوع به برون شدن و بیرون شدن شود. || ( اِ مرکب ) برون شد. بیرون شو. خروج. مقابل درآمد. دخول. مخرج. خرج. ( منتهی الارب ) . محل بیرون شد؛ مخرج امر. بیرون شد کار. حائز؛ مرد سرگشته که بیرون شد کار نداند. ( یادداشت مؤلف ) : اگر بنده بیرون شد این کار بندیدی پیش خداوند در مجمعی بدان بزرگی چنین دلیری نکردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412 ) . تا درآمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن به چه وجه بوده است. ( چهارمقاله ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ره بیرون شد از عشقت ندانم
در هر دو جهان گوئی فراز است.
انوری.
خرس گفت پیش از آنکه کار از حد تدارک بیرون رود بیرون شد آن می باید طلبید. ( مرزبان نامه ) . مجیرالملک جز. . . و انقیاد بیرون شدی ندید. ( جهانگشای جوینی ) .
ز آنجا که فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم.
حافظ.
رجوع به برون شد شود.

خدوج
بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. ( یادداشت مؤلف ) . خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن :
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده نو به هامون کشید.
فردوسی.
خروج > اُزین ( پارسی میانه: Uzēnag )
خارج شدن > اُزیدن ( پارسی میانه: Uzidan ) ( I exit: می ازینم )
پی رس: فرهنگ کوچک زبان پهلوی مکنزی
بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن.
- بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن.
عسجدی.
می تونه به معنی خلاص یا آزاد شدن از چیزی یا جایی هم باشه.
خروج، بیرون رفتن، درآمدن، دررفتن، رانده شدن، اوت شدن، ترک کردن، فراتر رفتن، تجاوز کردن، نشت کردن، بیرون زدن

بپرس