ور خاربنی بیند در دشت بترسد
گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست.
فرخی.
کبکان بی آزار که در کوه بلندندبی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بدندند .
منوچهری.
اگر چیز از مراد خویش بودی نگشتی خاربن جز ناژ و عرعر.
ناصرخسرو.
گفت ماهان چه جای این سخن است خاربن کی سزای سروبن است.
نظامی.
شکفته گلی خورد او خاربن بدیدار تازه به گوهر کهن.
نظامی.
جواب داد که بغاث الطیور که از مخالب باز به خاربنی پناهد از صولت او امان یابد. ( جهانگشای جوینی ).گردش گیتی گل رویش بریخت
خاربنان بر سر خاکش برست.
( گلستان ).
فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گرددز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد؟
واعظ قزوینی ( از آنندراج ).