اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی ( گلستان چ یوسفی ص 159 ).
|| تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود : درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی ( بوستان ).
برند از برای دلی بارهاخورند از برای گلی خارها.
سعدی ( بوستان ).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی ( طیبات ).
بپرسیدند کز طفلان خوری خارز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی.