خاتونی

لغت نامه دهخدا

خاتونی. ( ص نسبی ) نسبت است بخاتون ، بانوانه. || ( حامص ) بزرگی و عظمت زن :
سر برافراختی بخاتونی
خواستی گنجهای قارونی.
نظامی.
|| ( اِ ) نوعی از لباس است :
چو خاتونئی بود ابریشمین
چو چتری و فونک گلی و کژین.
نظام قاری ( دیوان ص 182 ).

خاتونی. ( اِخ ) دهی است از بخش میناب واقع در سه فرسنگی مغرب میناب. رجوع بنقشه شهرستان بندرعباس در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 شود.

خاتونی. ( اِخ ) رجوع به ابوطاهر خاتونی و آثارالبلاد ص 259و کتاب النقض ص 13 و مقدمه لباب الالباب از محمد قزوینی ص 14 و تاریخ سلجوقیه تألیف عمادالدین کاتب شود.

فرهنگ فارسی

ابو طاهر موفق الدوله کمال از ادبا و شعرای قرن ششم ( ف. حدود ۵۳٠ ه. ق . ) او را بمناسبت پیوستن بخدمت گوهر خاتون زوجه محمد بن ملکشاه (( خاتونی ) ) خوانند. چون سلطان محمد در ۵٠۴ خطیر الملک میبدی را بوزارت برداشت خاتونی را بشغلی بجرجان فرستادند ولی او این شغل را دونه رتبه خویش میشمرد و باعث این تنزل را مختص الملک صاحب دیوان استیفا گمان میبرد از اینرو او را هجا گفت . مختص الملک با دیگر دشمنان وی او را بتهمت اختلاس و تفریط متهم کردند . خطیر الملک ویرا دستگیر و اموالش را مصادره نمود . خاتونی تا زمانی مسعود ابن محمد بن ملکشاه بزیست .
دهی است از بخش میناب واقع در سه فرسنگی مغرب میناب .

پیشنهاد کاربران

بپرس