در دین کسی شدن ؛ دین او را پذیرفتن :
چو بشنید در دین او شد قباد
به گیتی ز گفتار او بود شاد.
فردوسی.
چو بشنید در دین او شد قباد
به گیتی ز گفتار او بود شاد.
فردوسی.
خاتم دین ؛ کنایه ازنشانه و علامت دین همچون انگشتری یا مهر که روی آن چیزی حک کنند :
بر سکه ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام.
خاقانی.
بر سکه ملک و خاتم دین
جز نام تو جاودان مبینام.
خاقانی.