الا که تا بدین فلک بود روان
شجاع او و حیه و عوای او .
منوچهری.
- حیةالحوا ؛ مار و مارافسا. صورت چهاردهم از صور شمالی.- حیةالوادی ؛ شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
|| فلان حیةالوادی ؛ بلای روزگار و خبیث است. همچنین حیةالارض و حیةالحماط. || ( ص ) ارض حیة؛ زمین با فراخی عیش. ( منتهی الارب ).
حیه. [ ح َ هَِ ] ( ع صوت ) زجر است میشان را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حیه. [ ح َی ْه ْ ] ( ع صوت ) زجر است مر خران را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حیه. [ ح َی ْ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. کوهستانی ، معتدل ودارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).