حیق. [ ح َ ] ( ع اِ ) آنچه درگیرد مردم را از مکروه فعل وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ع مص ) حُیوق. حَیَقان. احاطه کردن چیزی را. || کار کردن شمشیر در چیزی. || لازم شدن و واجب گشتن. || فرودآمدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || فرودآمدن بلا و مکروه. ( ترجمان عادل ) ( تاج المصادر بیهقی ).