حیفس

لغت نامه دهخدا

حیفس. [ ح ِ ی َ ] ( ع ص ) کوتاه فربه. ( مهذب الاسماء ).کوتاه و درشت سطبر و بی خیر و در آن پنج لغت دیگر آمده. حیفسی. حفیساء. حفاسی. حیفساء. حفیسی. || مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

حیفس. [ ح َ ف َ ] ( ع ص ) خشم کرده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خشم کرده شده .

پیشنهاد کاربران

بپرس