حیف

/heyf/

مترادف حیف: آه، افسوس، دریغ، جور، ستم، ظلم ، انتقام

متضاد حیف: داد

برابر پارسی: افسوس، دریغ، آخ

معنی انگلیسی:
alas, shame, injustice, oppression, pity!

لغت نامه دهخدا

حیف. [ ح َ ] ( ع اِ ) دریغ. ( آنندراج ). افسوس. ( آنندراج ). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف. دریغا :
حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست.
سعدی.
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی.
؟
حیف از توکه ارباب وفا را نشناسی
ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی.
؟
و با لفظ خوردن و بردن بصله بر استعمال گردد. ( آنندراج ) :
تا چشم را به خنجر رو آب داده ام
آبی نخورده ام که نخوردم هزار حیف.
شاپور طهرانی ( از آنندراج ).
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما.
حافظ.
- حیف آمدن ؛ دریغ آمدن :
حیف می آید مرا کان دین پاک
در میان جاهلان گردد هلاک.
مولوی.
- حیف بردن ؛ تأسف خوردن وندامت کشیدن :
حیف بردن زکاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست.
سعدی.
- حیف بودن ؛ دریغ بودن :
مکن که حیف بود دوست از خود آزردن
علی الخصوص مر آن دوست را که ثانی نیست.
سعدی.
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار.
سعدی.
چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری.
سعدی.
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد.
حافظ.
حیف است بلبلی چون من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم.
حافظ.
- حیف خوردن ؛ پشیمان شدن. افسوس خوردن :
هرکه نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب و نعمت فردا.
سعدی.
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن
وزین معامله غافل مشو که حیف خوری.
حافظ.
|| انتقام. ( آنندراج ). و با لفظ کشیدن و گرفتن بصله ٔاز مستعمل است. ( آنندراج ) :
میکشد از عشق حیف خود دل بیتاب ما
میکند خون در دل آتش بگردیدن کباب.
صائب ( از آنندراج ).
این چه عدل است و چه انصاف که این چرخ بلندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ستم کردن، ظلم کردن، جوروستم، افسوس، دریغ
۱ - ( اسم ) ظلم جور ستمگری . ۲ - افسوس دریغ. یا حیف بودن . جای دریغ و افسوس بودن : (( حیف است از او که تنبلی میکند . ) )
حائف .

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - ظلم ، جور. ۲ - افسوس ، دریغ . ،~ِ نان نوعی توهین دربارة کسی که آن قدر نالایق است که لیاقت نان خوردن هم ندارد.

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] در هنگام تٲسف و افسوس بر از دست دادن چیزی گفته می شود.
۲. (اسم ) [عامیانه] موجب پشیمانی.
٣. (اسم مصدر ) [قدیمی] ستم کردن، ظلم کردن، ظلم، جور، ستم.

واژه نامه بختیاریکا

خِیف

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
حیف به معنی میل در حکم است (مفردات) که آن را حکم جور گویند. «حاف علیه حیفاً: جارو ظلم». در نهج البلاغه حکمت 261 فرموده: «... اِنْ کانَتِ الرَّعایا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعاتِها وَ اَنِّنی الْیَوْمَ لاَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی» رعیّتها پیش از من از ظلم زمامداران شکایت می‏کردند ولی من امروز از ستم رعیّتم شکایت دارم . معنی آیه چنین است: یا می‏ترسند که خدا و رسول بر آنها ستم کند.

جدول کلمات

ظلم, ستم

مترادف ها

oppression (اسم)
تعدی، جور، حیف، فشار، افسردگی، ظلم، ستم، بیداد

injustice (اسم)
ستیز، حیف، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد، بی عدالتی، بی انصافی

alack! (صوت)
حیف

پیشنهاد کاربران

در بلوچی به جای حیف می گویند حیپ
واژه حیف
معادل ابجد 98
تعداد حروف 3
تلفظ heyf
نقش دستوری صوت
ترکیب ( شبه جمله ) [عربی: حَیف]
مختصات ( حِ ) [ ع . ] ( اِمص . )
آواشناسی heyf
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
حیف نیست = تباه نمی شود
حیف اون چشم که با دیدن کلمات کتابهای وصفحات سایتهای منحرف ومزخرف وبی محتوای مفید تلف میشن.
اولا کنایه از نالایقی فرد در داشتن چیزی است
دوما به موقع تاسف خوردن می گویند مثلا حیف از جوانی
ازدست رفتن، ارزش قائل نبودن
دریغا، افسوس که
قدر ندانستن. اه وافسوس
کنایه از آه و افسوس

بپرس