حیاتی

/hayAti/

مترادف حیاتی: اساسی، اصولی، مهم ، لازم، واجب، ضروری، مربوط به حیات

متضاد حیاتی: غیرحیاتی

معنی انگلیسی:
vital, arterial, critical, crucial, exigent, fateful, grave, obbligato, overbearing, seminal, subsistence, of vital importance

مترادف ها

vital (صفت)
اساسی، حیاتی، واجب، وابسته به زندگی

biotic (صفت)
حیاتی، مربوط به حیات و زندگی

فارسی به عربی

حیوی

پیشنهاد کاربران

​زیست پیوند ( Zist - Peyvand )
​ساختار: اسم ( زیست ) بن فعل ( پیوند - از پیوستن )
​مفهوم: چیزی که پیوند و ارتباط مستقیم با زیست ( زندگی ) دارد، مانند یک عامل اساسی که نبودش باعث گسست در زندگی می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

​مثال کاربرد: �آب برای بدن یک نیاز زیست پیوند است. �
​جان بنیاد ( Jaan - Bonyād )
​ساختار: اسم ( جان ) اسم ( بنیاد )
​مفهوم: آنچه بنیان ( اساس و پایه ) و شالوده ی اصلی جان یا زندگی است. چیزی که پایه و زیربنای حیات است.
​مثال کاربرد: �اکسیژن یک ماده ی جان بنیاد است. � ( به جای ماده ی حیاتی )
​زیوار ( Zi - Vār ) **
​ساختار: بن مضارع ( زی - از زیستن ) پسوند شباهت/وابستگی ( وار )
​مفهوم: چیزی که مانند زیست ( زندگی ) مهم است یا کاملاً با آن مرتبط و وابسته است. کوتاه تر و خوش آهنگ تر از �زیست گونه�.
​مثال کاربرد: �تصمیمات زی وار هر فرد، آینده ی او را می سازند. �
​زندانگار ( Zend - Negār )
​ساختار: بن فعل ( زند - از زدن، در اینجا به معنی رشد و زیستن ) یا خود �زند� ( به معنی زندگی ) بن فعل ( نگار - از نگاشتن/شکل دادن )
​مفهوم: عاملی که زندگی را می نویسد، شکل می دهد یا به وجود می آورد. چیزی که بر شکل گیری و ادامه ی هستی نگار و اثر دارد. ( این واژه در بردارنده اهمیت و نقش آفرینی است ) .
​مثال کاربرد: �صلح جهانی یک دغدغه ی زندانگار برای بشر است. �
چهار واژه بجای حیاتی پیشنهاد دادم

بسیار شایان
حَیاطی: ١. ابرمهم، بسیار مهم، ابرنیازین، ابربایسته ٢. زیستی، زندگانی، زنده بودن
ارزشمند، پرارزش،
زندگی بخش
critically important
جریان داشتن زندگی
زنده بودن
زایا، زاینده
مرگ و زندگی
با بدیده گرفتن آرش و درونمایه ی این واژه ی ساخته و پرداخته شده، می توان بجای آن، �مرگ و زندگی� ( به آرش مرگ یا زندگی ) بکار برد. دو نمونه:
برایم [این موضوع] حیاتی است. - - > [ این جُستار] برایم، مرگ و زندگی است.
منافع حیاتی - - > بهره وری های مرگ و زندگی
واژه حی از ریشه پیشاهندواروپایی ħhayw* به معنای عمر زنده alive life ستانده شده که همریشه با واژه اوستایی �y� به معنای دوره زندگی lifespan است. عرب از حی واژگان جعلی احیا محیی و حیات را به دست آورده است.
ایل حیات داوودی قوم لر آریایی
::
کلمه لری گیان::گیاهان

در پهلوی " گیانی " از بن گیان ( جان ) برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید فخرایی.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)