حکومت کردن. [ ح ُ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فرماندهی کردن. || داوری کردن :کسان حکومت باطل کنند و پندارندکه حکم را همه وقتی ملازم است نفاذ.سعدی.|| سلطنت کردن.
rule (فعل)اداره کردن، حکم کردن، مسلط شدن بر، حکومت کردنgovern (فعل)کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن
چهار واژه به زبانِ پارسی:اَختر ( نام ) :صورتِ فلکی ( Constellation ) اَباختر، باختر ( نام ) :سیاره ( Planet ) ( نکته: "اَب/ب" در این واژگان پیشوند هستند ) . بریهینیتَن ( پارسی میانه ) ، بریهانیدن ( پارسی نو ) :تعیین کردن ( determine ) ... [مشاهده متن کامل] رایینیتَن ( پارسی میانه ) ، رایانیدن ( پارسی نو ) : حکومت کردن ( govern ) . . . . . پَسگشت:روبرگ 245 از نبیگ " زبانهای ایرانی" ( گرنوت ویندفر )شهریاری کردن ؛ فرمانروایی کردن. سلطنت کردن :چرا رومیان شهریاری کنندبدشت سواران سواری کنند. فردوسی.+ عکس و لینک