حکه
/hekke/
مترادف حکه: آبنه، اگزما، جرب، خارش، سودا
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - خارش . ۲ - (اسم ) مرضی که سبب خارش بدن شود مانند جرب . ۳ - ابنه .
منسوب به حکه مبتلا به خارش
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
خراش، اثر زخم، پوست زخم، دله، جرب، گری، گر، حکه، دلمه بستن زخم
هرزگی، خارش، خارشک، حکه
هرزگی، خارش، خارشک، حکه
پیشنهاد کاربران
هرگونه خارش پوست بدون دانه و برآمدگی، ومتفاوت از جرب است