حکمت خالده

پیشنهاد کاربران

واژه خالده در اصل و ریشه از دو کلمه به شکل زیر ساخته شده: یکی خال به معنای نشان، نشانه، آیت یا علامت و دیگری ده یعنی عدد ۱۰. امروز میتوانیم به حکیمان پیرو حکمت خالده با یقین و اطمینان بگوئیم که ده امر به معروف و نهی از منکر موسا ( موسی ) که گویا از طرف آقا یا سرور دنیا یعنی یَهوَه روی یکی از قله های کوه سینا بر روی دو لوح سنگی حکاکی و به دست وی سپرده شده بوده باشد و کاتگوری ها یا مفاهیم دهگانه ارسطو در شرح و توضیح هستی و وجود به کمک آنها و اعداد یک رقمی دهگانه خردمندان گمنام هندو از صفر تا نُه ( ۰ تا ۹ ) هیچکدام بیان کننده خال ها یا نشان های دهگانه حقیقی نهفته در پشت پرده ظاهری واژه پر از رمز و راز 《دهّر 》 نبوده و نمی باشند. در همین زمینه لازم به اشاره میدانم که عنوان یا نام تبار یا ایل و یا قوم یهود در زبان اجداد فارسی زبان سومری ابراهیم یا آبراهام و خود وی به شکل 《جو ده 》 تلفظ و بیان میشده با دو معنا؛ یکی خبری به معنای جوینده ی ده و دیگری امری یعنی ده را بجوی. کلمه ی جو میتواند به معنای جوی آب هم بوده باشد و جو ده به معنای جویبار های دهگانه. شاید به همین دلیل نام سرزمین کلده در اصل و ریشه به شکل کُل ده تلفظ و بیان میشده و کلدانیان به شکل کل دانیان به معنای دانایان یا آگاهان به کل. نام پایتخت سرزمین کلده یعنی بابل به معنای پیرو بل و بصورت جمع بابلیان یعنی پیروان بل. منظور اینکه این نام ها به زبان فارسی سومری بوده اند که با فارسی امروز مطابقت و همخوانی دارند. نام نمرود حاکم بابل و حامی سرسخت مجسمه خدای بل در معبد بل و هم عصر آبراهام به زبان فارسی به معنای نَم یا رطوبت رود خانه بوده است. در همین زمینه شاید مفید باشد بدانیم که واژه فارسی و رمزی جهود از دستکاری جوده به روش زیر ساخته شده؛ حرف ه در آخر برداشته شده و بین حروف جیم و واو تعبیه گردیده یا جابجا شده. بازی زبانی و یا زبان بازی و حتا خط و خال بازی یک پدیده جدید نمی باشد بلکه دیرینه یا قدیمی . به عنوان مثال حکیمان و عارفان و ادیبان قوم یهود در طی اقامت حدود چهارصد سال در مصر با بینش و باور اصلی و محوری قوم مصر از نزدیک مواجه بوده و در بین خود و در خفا با آن مخالفت می ورزیده اند. مصریان باستان به دو نوع روان و نامیرائی و جاودانگی آنها و جدائی آنها در لحظه مرگ از بدن باور داشته اند؛ یکی به نام کا ( ka ) و دیگری با ( ba ) . خردمندان قوم یهود در مخالفت پنهانی و رد این باور در بین خود یک بازی اختراع کرده اند به شکل زیر : حرف نفی لا ( la ) را به کا و بای مصریان افزوده و آنرا به شکل کلمه ی ترکیبی کابالا ( ka ba la ) در آورده اند که بعدا به بازی کابلا تحول یافته یعنی بازی با حروف و اعداد. با استفاده از این روش، میتوان نام های آدم و حوا را با حروف لاتین به شکل های Adam و Eva روی یک برگ کاغذ نوشت و سپس آنها را به دو نام عددی به شکل زیر تبدیل نمود:
...
[مشاهده متن کامل]

Adam = 1 4 1 13 = 10
Eva = 5 22 1 = 10
لذا از دیدگاه خردمندان گمنام ایرانی در اعصار دور دست تاریخ باستان یا فرا باستان ( به احتمال قریب به یقین قبل از تولد نوآه ( نوح ) و قبل از پیدایش خطوط سه گانه میخی سومری و ایلامی و اوگاریتی و هیروگلیف مصریان که هرکدام قدمت تاریخی پنج و شش هزار ساله دارند ) که پیام آسمانی هفت سین را دریافت نموده و حکمت اصیل اشراقی را بنیان نهاده و واژه پر از رمز و راز دهّر و واژه های فارسی ماده نه به معنای خمیر مایه ساختاری واقعیت بلکه به شکل《 ما ۱۰ 》 ، آل، ایده، ایده آل، کاتِ گوری، نئومن و نوومن را آفریده و علم محرمانه یا دانش رمزی《 زان سکری ت 》 را با دو کانون اصلی و مرکزی؛ یکی واژه ی دهّر و دیگری معنای پیام آسمانی هفت سین یعنی سامان های هفتگانه گیتیائی یا کیهانی و جهانی به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست، در اعصار دور دست بی خطی بصورت شفاهی تدوین نموده و هزاران سال قبل از سروده شدن داستان بابا آدم و ننه حوا توسط موسا، در میدان های خود شناسی و انسان شناسی این حقیقت ژرف را در ژرفنای درون هستی و وجود خود کشف و شهود نموده که خود و منجمله هر فرد انسانی دیگر دارای ده بُعد نفسانی می باشد مشتمل بر پنج منِ مردانه و پنج من زنانه بر رویهم. آن سخن خردمندان فرا باستانی در سرزمین ایران از دیدگاه امروز به این معنا بوده و می باشد که هرکدام از ما افراد انسانی در آفرینش اولیه محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی، مساوی، موازی و بیشمار با کمیت و کیفیت بهشت برین به شکل خانواده های ده عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن خودی و یا به بیانی دیگر هرکدام بصورت پنج زوج مشتمل بر ده نیمزوج ملکوتی یا آسمانی و هرکدام در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، توانائی و دانائی و هنرمندی و همگی بطور همزمان و همسن و در یک سن معتدل ملکوتی آفریده شده و از عشق و زندگی جاودانه برخوردار گردیده ایم. و آن پنج زوج آسمانی جملگی بصورت غیر هم جنس یا هترو آفریده نشده اند بلکه مختلط مرکب از سه زوج غیر همجنس یا هترو و دو زوج همجنس یا هُمو ( دو مرد خودی و دو زن خودی ) . شاید به همین دلیل هرکدام از افراد انسانی دارای پنج میل جنسی می باشند؛ یکی اصلی و آشکار که ریشه در پوسته و چهار تا فرعی و پنهانی که ریشه در مغز صدف دهن بسته غریزه جنسی دارند.
نام اصلی زرتشت در دوران کودکی به زبان پدر و مادر یا والدین وی به شکل 《سر ده ست 》 بوده و آنهم نه به این معنا که دارای ده تا سر باشد بلکه به این معنا که در آفرینش اولیه ( سرمدی یا مبدئی و ازلی و یکبار برای دائمیت و ابدیت و جاودانگی ) ده تائی آفریده شده است. نام بودا ( Buddha ) هم به زبان پدر و مادر یا والدین به شکل بود ده ا ( Bud dh a ) تلفظ و بیان میشده به این معنا که در اول ده تا بوده. شاید به همین علت و دلیل بعضی از مجسمه های عجیب و قریب هندوان هر کدام دارای چندین سر و دست و پا می باشند و آنهم بدون فهم و درک معنای ریشه ای و اصلی این نوع از هنرمندی ها از طرف خود مجسمه سازان.
در پایان کلام کودکانه امروز خود لازم به اشاره میدانم که انسان امروز و آینده مختار و آزاد است و از اختیار و خواست نسبتا آزاد دنیوی برخوردار، طوریکه میتواند خود را در پیروی از ادیان ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام، از نسل دو موجود خیالی - اوهامی تحت نام باباآدم و حوای موسا و ایسا و محمّد به پندارد یا به محتوای حکمت 《 خال ۱۰ 》 و نه حکمت خالِده باور داشته باشد. باور به عقول عشره یا خرد های دهگانه از طرف بعضی از حکیمان و عارفان مسلمان و ایرانی به آن روشی که خود آنان آنرا شرح و توضیح میدهند حقیقت ندارد بلکه به این روش که در این مجال کوتاه بطور مختصر و فشرده بیان گردید.
آن ده انسان های آسمانی در طول این سفر دایره وار دنیوی، مقطعی، نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین دو بهشت برین متوالی یعنی بین مبدء و معاد حقیقی و واقعی ( منظور از دیدگاه علمی و نه دینی ) و تا پایان آن، بطور سلسله وار و در طول هم و پشت سر همدیگر در ۱۰ عالم یا دنیا زیر سقف ۱۰ آسمان و روی ۱۰ کره زمین به ظهور و پیدایش و کثرت نمیرسند بلکه در ۷ عالم یا دنیا زیر سقف ۷ آسمان و روی ۷ کره زمین . چرا؟ ارائه یک پاسخ حقیقی به این سوال چرائی به عهده ی آنانیکه به حکمت های لدنی و خالِده و خرد جاویدان و مائده قرآنی و آسمان های هفتگانه ابراهیم و سماوات سبع و الارض و به تصویر وحیانی - قرآنی به شکل
《 دنیا - برزخ - آخرت 》 اعتقاد و ایمان و امید دارند و معتقدند که وعده های بهشت و جهنم از طرف خدای حقیقی و واقعی به امر و خواست وی به انسان داده شده اند و نه از طرف بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع آئینی و دینی به عنوان دو ضمانت نامه سفت و سخت اجرائی در دفاع جانبازانه در عمل از آئین و دین و حفظ یوغ شریعت بر دوش پیروان با هدف، قصد، نیت، انگیزه ی باطنی و آرزوی پنهانی زنده نگه داشتن نام و نشان و اثر خود پس از مرگ بطور جاودانه در ذهن و زبان و خط و خاطره انسان بخصوص پیروان و به ویژه در حافظه تاریخ.
حدیث از مُطرب و مَی گو و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را حافظا؟/

“Philosophia Perennis" [= «فلسفه ی خالده»] عموماً حاکی از آن حقیقت مابعدالطبیعی ای تلقی می شود که بی آغاز است، در همه ی جلوه ها و ترجمان های حکمت حضور دارد. شاید، در اینجا، بهتر یا محتاطانه تر باشد که از یک Sophia Perennis [= حکمت خالده] دم بزنیم، زیر از سنخ بافته های ساخته و پرداخته ی ذهن نیست، حال آنکه فلسفه [به معنای جدید آن] غالباً از این سنخ است؛ و نیز، حکمت ازلی را، که همیشه به خود وفادار می ماند. با عنایت به اینکه، بالطبع، به یک اعتبار، مستلزم عبادت و متحقق شدن به حقایق معنوی است، می توان Religio Perennis” [= «دین خالد»] نامید. اما اساساً با واژه ی “Philosophy” [= «فلسفه»] مخالفتی نداریم، زیرا قدما از این واژه همه ی انحا، حکمت را مراد می کردند؛ ولی، در واقع، استدلال گرایی، که با مراقبه و حضور معنوی حقیقی مطلقاً سروکاری ندارد، به واژه ی “Philosophy” [=«فلسفه»] صبغه ای محدودکننده داده است، به نحوی که هرگز نمی توان دانست که با این واژه واقعاً درباره ی چه چیزی سخن می گویند. اگر کانت ( 1 ) “Philosopher” [=«فیلسوف»] است فلوطین ( 2 ) نیست و بالعکس.
...
[مشاهده متن کامل]

در sophia Perennis [= «حکمت خالده»] مسأله بر سر این است که: هستند حقایقی که ذاتی و جبلی روح انسان و در عین حال، به یک اعتبار، در ژرفای «قلب» ـ در عقل شهودی ناب ـ مدفون و مستورند و تنها کسی بدان ها دسترسی تواند داشت که اهل مراقبه و حضور معنوی باشد؛ اینها همان حقایق مابعدالطبیعی اساسی اند. دسترسی به این حقایق در وسع “gnostic” [= «عارفان»]، “Pneumatic” [= «روحانیون»] یا “theosopher” [= «حکیمان الاهی»] به معنای فرقه گرایانه ی آنها ـ است، دسترسی به این حقایق در وسع “philosophers” [= «فیلسوفان»]، به معنای حقیقی و هنوز معصومانه ی این واژه نیز بود؛ مثلاً، در وسع فیثاغورث ( 3 ) ، افلاطون ( 4 ) ، تا حد زیادی ارسطو ( 5 ) نیز.
اگر عقل شهودی، روح واجد مراقبه و حضور و معرفت مستقیم و بی واسطه، «معرفت قبلی» در کار نمی بود، عقل استدلالی قادر به منطق ورزی نیز وجود نمی داشت؛ حیوانات، چون نمی توانند خدا را بشناسند، عقل استدلالی ندارند؛ به عبارت دیگر، آدمی فقط بدین جهت عقل استدلالی یا فهم ـ و نیز زبان ـ دارد که اساساً می تواند به بصیرت فوق استدلالی، از این رهگذر، به حقیقت مابعدالطبیعی خاصی دست یابد.
محتوای اساسی حقیقت مطلق [یا: حق] امر نامشروط، [یعنی] مطلق مابعدالطبیعی، است؛ [همان] نهایه النهایات [یا: غایه الغایات]، که خیر علی الاطلاق و آگاثون ( 6 ) افلاطونی هم هست. اما از ذاتیات امر مطلق است که عدم تناهی و همه توانی باشد، بدین معنا آگوستین قدیس ( 7 ) می گفت که از ذاتیات امر خیر [یا: خیر یگانه] است که خود را ظاهر سازد؛ اگر خورشیدی هست، تشعشع هم هست؛ و ضرورت [وجود] کیهان، که مشعر به [وجود] خدا است، از همین امر ناشی می شود.
ولی، تشعشع چیزی جز مفارقت از منبع نور نیست: چون خدا خیر مطلق و نامتناهی است، هر آنچه خدا نباشد ـ یعنی جهان، از این حیث که جهان است ـ نمی تواند خیر علی الاطلاق باشد: خدا نبودن کیهان، در زمره ی محدودیت هایی که دارد، مستلزم پدیده ی شر یا شرارت است که، چون ضد [خیر] است، بر ذات امر خیر [= خیر یگانه] هرچه بیشتر تأکید می ورزد. چنان که اکهارت ( 8 ) گفته است: «آدمی هر چه بیشتر کفر می گوید بیشتر خدا را می ستاید».
آنچه، در اینجا، ضرورت دارد تمیز میان آتما ( 9 ) و مایا ( 10 ) ، میان واقعیت مطلق به منزله ی «نفس کلی» و نسبیت به منزله ی «بازی کیهانی»، است: چون امر مطلق نامتناهی است ـ چرا که اگر نامتناهی نمی بود امر مطلق نمی بود ـ باید موجب پیدایش یک مایا ـ یعنی یک «واقعیت کمتر» و، به یک اعتبار، یک «توهم»، شود. آتما همان مبدأالمبادی ـ و می توان گفت مبدأ ازلی ـ است، مایا تجلی یا معلول [آن] است؛ به معنای دقیق کلمه، مایا، به یک اعتبار، آتما هم هست، زیرا در تحلیل نهایی فقط آتما وجود دارد. بنابراین، هر دو قطب باید در یکدیگر تأثیر کنند، باید با یکدیگر همبسته باشند، بدین معنا که در آتما مایا، به نحوی، ترسیم شده است، حال آنکه، برعکس، مایا، به طرزی خاص، آتما را بازمی نماید یا نشان می دهد. در آتما، مایا وجود مطلق، خالق جهان، خدای انسان وار است که خود را، در قالب همه ی امکان های تجلی خود، بر جهان آشکار می سازد؛ در مایا، آتما هر گونه بازتاب خدا است، از قبیل اَوَتارَه ( 11 ) ، متون مقدس، رمز حاکی از خدا.
در قلمرو مایا نسبیت، بر سبیل تشبیه یا استعاره، نه فقط «فضا» هست، بلکه «زمان» نیز هست: نه فقط مقارنت زمانی و تدرج وجود دارند، بلکه تغیر و تعاقب نیز در کارند؛ نه فقط جهان وجود دارد، بلکه «اعصار» یا «ادوار» نیز در کارند. همه ی اینها به «بازی» مایا، به بروز و ظهور کمابیش «جادویی» امکان هایی که در واحد ازلی به حالت کمون و بطون تقرر دارند، تعلق دارد.
اما در کل جامع نه فقط «آنچه معلوم است» هست، بلکه «آنچه عالم است» نیز هست؛ در آتما این دو از یکدیگر جدا نیستند، [یعنی] هر یک از آنها در دیگری حضور مفارقت ناپذیر دارد، حال آنکه در مایا این امر واحد به دو قطب تقسیم می شود، یعنی به شناخته [یا: معلوم] و شناسانده [یا: عالم]. آتما همان «نفس کلی» است؛ اما می توان آن را بسته به نظرگاه یا ربط و نسبت مورد بحث، «وجود مطلق» ـ نه به معنای محدودکننده ی این لفظ ـ نیز نامید: آتما به منزله واقعیت مطلق معلوم است، اما علم به همه ی امور واقعی نیز هست، علمی که در باطن ما تقرر دارد.
از این مطلب نتیجه می شود که علم به امر واحد یا علم به کل، بنابر طبیعت خود، مستدعی علمی وحدت بخش و جامع است؛ این علم، علاوه بر تفکر ما، مستدعی وجود ماست. هدف کل حیات معنوی در اینجا تحدید و تعیین می شود: کسی که امر مطلق را بشناسد ـ یا کسی که «به خدا ایمان آورد» ـ نمی تواند، با این علم ذهنی یا با این ایمان ذهنی، ایستا و ساکن بماند؛ بلکه باید پیش رود و کل وجود خود را در کار این علم یا این ایمان آورد؛ نه از این حیث که علم و ایمان اموری صرفاً ذه . . .

بپرس