حکم انداز


معنی انگلیسی:
marksman, sharpshooter

لغت نامه دهخدا

حکم انداز. [ ح ُ اَ ] ( نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز :
به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعرسخن پرداز
خلاف باشد و اندازه من آن نبود
که نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز.
سوزنی.
فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند تا هرکه تیر از حلقه انگشتری درگذراند خاتم او را باشد. اتفاقاً چهارصد مرد حکم انداز که در خدمت بودند، جمله خطا کردند. ( گلستان ).
مقالات نصیحت گو همین است
که حکم انداز هجران در کمین است.
حافظ.
کمین گشاده ز هر سو هزار حکم انداز
مرا شکاری توفیق بر شکار آمد.
شانی تکلو.
فتنه از بالای ابروی تو صاحب قبضه گشت
ترک چشم از تیر مژگان تو حکم انداز شد.
سالک قزوینی.
|| منجنیق یا چرخی قدرانداز، که تیرش تخلف نکند از نشانه و هدف : و در آنجا منجنیقی بغایت محکم و حکم انداز بود، برپای کردند. ( جامع التواریخ رشیدی ).

فرهنگ فارسی

تیر انداز ماهری که تیر او خطا نکند .

فرهنگ عمید

تیرانداز ماهر که تیرش خطا نمی رود.

پیشنهاد کاربران

�. . . و در حصار چهل و یک مرد حکم انداز بودند که هرجا نشان کردندی، همه تیر بر آن موضع زدندی؛ که هیچ خطا نکردندی. � - اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، به تصحیح دکتر صف، امیرکبیر ۱۳۴۸، ص۱۷۰.
نقل از سبک شناسی شعر، سیروس شمیسا، پاییز ۱۴۰۱، نشر میترا، ص۹۱