حکاک مرغزی

لغت نامه دهخدا

حکاک مرغزی. [ ح َک ْ کا ک ِ م َ ] ( اِخ ) از قدمای شعر است. و طبع او بهزل و هجا نیز مائل بوده است. چنانکه سوزنی در وصف خویش گوید:
من آن کسم که چو کردم بهجو کردن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته ، خواجه نجیبی ، خطیری و طیّان
قریع و عمعق و حکاک و فرد یافه درای
اگربعهد منندی و در زمانه من
مراستی ز میانشان همه برآی و درای.
سوزنی.
و او را منظومه ای بوده است بنام خرزه نامه :
رفیق و مونس من هزلهای طیّان است
حکایت خوش من خرزه نامه حکاک.
سوزنی.
ابیات پراکنده ذیل از اوست که در لغت فرس اسدی آمده است :
ایستاده بخشم بر در او
این بنفرین سیاه دوخ چکاد.
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را بگفت راد کنم
من بدین مکر و حیله زر ندهم
بر ره زیفش اوستاد کنم.
گرفتم رگ اوداج و فشردمش بدو چنگ
بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ.
چنان منکر لفجی که برون آید از زنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
بماندستم دلتنگ بخانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ.
رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست به چک.
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نظر بچشماغیل.
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
آسیای صبوریم که مرا
هم به برغول و هم بسرمه کنند.
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.
گر بدر کونت موی هر یک چون باد روست
بی خدویش ده که موی در آن بجای خدوست.
هره نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تلی مسکه.
چو بنهاد آن تل سوسن زپیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرم بهنانه.
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.

فرهنگ فارسی

از قدمای شعر است

پیشنهاد کاربران

بپرس