حومان
لغت نامه دهخدا
حومان. [ ح َ وَ ] ( ع مص ) گردچیزی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ). || قصد کار کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به حوم شود.
حومان. [ ح َ ] ( ع اِ ) نباتی است به بادیه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گیاهی صحرائی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید