مثل این گاوان که هرگزشان نبود
دل بکاری جز بکار حوصله.
ناصرخسرو.
|| بن شکم تا زهار از هر چیزی. || مقر آب در تگ حوض. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) در تداول ، کنایه از شکیب و صبر و تاب و طاقت و تحمل. ( آنندراج ). کنایه از تاب و تحمل. ( برهان ): حوصله کن.- باحوصله ؛ شکیبا. باتحمل.
- بی حوصله ؛ بی تاب. بی صبر.
- پرحوصله ؛ بردبار :
تهیدست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله.
سعدی.
- تنگ حوصله ؛ ملول. بی صبر و تحمل. ناشکیبا : جز حادثات حاصل این تنگنای چیست
ای تنگ حوصله چه کنی تنگنای خاک.
خاقانی.
- حوصله بسر رفتن ؛ بیتاب و تحمل شدن. حوصله سرآمدن.- حوصله پرداز :
باده حوصله پرداز لب و چشم بتان
نیست از سلسله تاک ز میخانه کیست.
صائب ( از آنندراج ).
- حوصله دار : پیاله از سر فغفور میزند تیغش
که باده میخورد از شاه کاسه حوصله دار.
اثر ( از آنندراج ).
- حوصله داشتن یا نداشتن ؛ تحمل داشتن یا نداشتن. حال مساعد برای کاری داشتن یا نداشتن. پروای کار داشتن یا نداشتن. میل و رغبت بکاری داشتن یا نداشتن.- حوصله کردن ؛ میل و رغبت نشان دادن. شکیبایی کردن. صبرکردن.
- کم حوصلگی ؛ ملالت. بی حوصله بودن.
- کم حوصله ؛ کم ظرفیت : فلان مرد کم حوصله است.