حوش و بوش. [ ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، از اتباع ) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت : غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. ( المضاف الی بدایع الازمان ).