حوج
لغت نامه دهخدا
حوج. [ ح َ ] ( ع اِمص ) درویشی. ( منتهی الارب ). فقر و فاقه. ( اقرب الموارد ).
حوج. [ ح َ ] ( ع اِمص ) سلامت. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گویند: حوجاً لک ؛ اَی سلامة. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( محیط المحیط ) . || ( مص ) نیازمند شدن. ( منتهی الارب ). حاجتمند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
wikialkb: ریشه_حوج
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید