حوب. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) ای حوبی ؛ والهفاه :
همه آبستن گشتید و همه دیونژاد
این مکافات چنین باشدتان ای حوبی .
منوچهری.
حوب. [ ح ُ وَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَوبَة، به معنی پدر و مادر و خواهر و دختر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به حوبة شود.
حوب. [ ح َ / حو ] ( ع اِ ) گناه. ( ناظم الاطباء ). اثم. ( از اقرب الموارد ) : ولاتأکلوا اءَموالهم الی اموالکم انه کان حوباً کبیراً ( قرآن 2/4 )؛ اَی ذنباً عظیماً. || هلاک.( اقرب الموارد ). هلاکت. || بلاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نفس. ( اقرب الموارد ). || بیماری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معرض. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) گناه کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).