حوال

لغت نامه دهخدا

حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) حائل میان دو چیز.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || ( مص ) محاولة، ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). اراده کردن. ( از اقرب الموارد ). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله. ( از اقرب الموارد ). رجوع به محاوله شود.

حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) انقلاب و تغیر. ( اقرب الموارد ). گردش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- حوال الدهر ؛ گردش زمانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
|| پیرامون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ): هو حواله ؛ او پیرامون آن است. ( ناظم الاطباء ). دور و دایره. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

انقلاب و تغیر گردش .

پیشنهاد کاربران

معنی حوال در لری بختیاری ) مثلا فلانی در میان ماست این حرف را نزن یا این کار را انجام نده. . چرا؟چون موجب خجالت زدگی ما می شوی. . . چرا؟چون ان فرد با این حرکت احساس ناراحتی میکند در میان ما پس می گوییم فلانی حوال ماست یعنی:به احترام حضور آن شخص در میان ما اگر بحث یا دعوایی هم با من داری سکوت کن.
در لری بویراحمدی
حَوال - haval
به معنای: ۱. پیام ۲. پیام مرگ .
مثال: ۱. حوال بَر= کسی که پیام میرساند، کسی که پیام و خبر مرگ را میرساند. ۲. حوال مرگش= امیدوارم خبر مرگش برسه/حوالِتَه بیارِن= ایشالا خبر مرگت بیاد ( هر دو نفرین هستن ) .
...
[مشاهده متن کامل]

*به صورت ﴿حوالت﴾ هم استفاده میشود یعنی خبر مرگت.

بپرس