حوار
لغت نامه دهخدا
حوار. [ ح ِ / ح َ ] ( ع مص ) جواب و اصل آن مصدر است از حاوره محاورة. ( منتهی الارب ). جواب و پاسخ. ( ناظم الاطباء ). کسی را جواب دادن. ( ترجمان بن علی ). محاوره. ( زوزنی ). مجاوبه. ( المصادر بیهقی ).جواب دادن. ( دهار ). مراجعه کلام. ( اقرب الموارد ).
حوار. [ ح ُوْ وا ] ( ع اِ ) میده سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مثلا داد میزنم حوار حوار
گل آذین نخل نر، گرده نخل نر، شکوفه نخل نر
حوار کلمه ای کردی است که دو معنی دارد یکی به معنی دوست و دیگری فریاد
گفت و گو