حوار

لغت نامه دهخدا

حوار. [ ح ُ / ح ِ ] ( ع اِ ) بچه ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. ( منتهی الارب ). بچه ٔاشتر همین که زاییده شود یا مادامی که از شیر بازداشته شود. بچه اشتر نر و ماده یکسان بود تا شیر میخورد. ( مهذب الاسماء ). ج ، احوره. ( مهذب الاسماء ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حیران. حوران. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 33 شود.

حوار. [ ح ِ / ح َ ] ( ع مص ) جواب و اصل آن مصدر است از حاوره محاورة. ( منتهی الارب ). جواب و پاسخ. ( ناظم الاطباء ). کسی را جواب دادن. ( ترجمان بن علی ). محاوره. ( زوزنی ). مجاوبه. ( المصادر بیهقی ).جواب دادن. ( دهار ). مراجعه کلام. ( اقرب الموارد ).

حوار. [ ح ُوْ وا ] ( ع اِ ) میده سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

میده سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند .

پیشنهاد کاربران

مثلا داد میزنم حوار حوار
گل آذین نخل نر، گرده نخل نر، شکوفه نخل نر
حوار کلمه ای کردی است که دو معنی دارد یکی به معنی دوست و دیگری فریاد
گفت و گو

بپرس