حواء

لغت نامه دهخدا

حواء. [ ح َ ] ( ع اِ ) حواءة. آواز. ( منتهی الارب ).آواز و صدا. ( ناظم الاطباء ). صوت. ( اقرب الموارد ).

حواء. [ ح ِ ] ( ع اِ ) خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن. ج ، احویة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حواء. [ ح َوْ وا ] ( ع ص ) سیاه. ( منتهی الارب ). ج ، حُوّ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گیاه مایل بسیاهی از بسیاری سبزی. ( منتهی الارب ). || مؤنث احوی : شفة حوا؛ لب سرخ مایل بسیاهی. || رجل حواء؛ مرد مارگیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مار افسونی. ( مهذب الاسماء ).

حواء. [ ح ُوْ وا ] ( ع اِ ) سبزی و گیاهی است که بزمین میچسبد برنگ گرگ. یکی آن حوائة است. ( اقرب الموارد ).

حواء. [ ح َ و و ] ( اِخ ) مادر آدمیان. ( منتهی الارب ). و بفارسی بلده گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به حوا شود.

حواء. [ ح َو وا ] ( اِخ ) نام صورتی از صور فلکیة از ناحیه شمالی و آنرا بر صورت مردی مارافسای توهم کرده اند. ماری به دست گرفته و آن بیست وچهار کوکب است و خارج از صورت پنج کوکب است. و صورت مار این مارافسای را حیه نامند. ( از جهان دانش ). نام صورت هشتم از نوزده صورت فلکی شمالی قدماست. ( مفاتیح العلوم ). و رجوع به التفهیم شود.

پیشنهاد کاربران

ام البشر. [ اُم ْ مُل ْ ب َ ش َ ] ( اِخ ) حواء. مادر آدمیان.

بپرس