حو

لغت نامه دهخدا

حو. [ ح َوو ] ( ع اِ ) ظاهر و آشکار. ( منتهی الارب ). بیّن. ( اقرب الموارد ): لا یعرف الحو من اللو؛ نشناسد ظاهر را از خفی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گویند: حو، به معنی راندن شتر و لو به معنی حبس کردن آن است و گفته اند: مراد از کلمه حو، نعم یعنی آری و مراد از کلمه لولا یعنی نه است. و گویند حو حق و لو باطل است. ( اقرب الموارد ).

حو. [ ح ُوو ] ( ع اِ ) ج ِ حَوّاء. ( منتهی الارب ). رجوع به حواء شود. || ج ِ احوی. ( ناظم الاطباء ).

حو. ( ع اِ صوت )زجر است بزان را. ( منتهی الارب ). کلمه ای است که بدان گوسفند را زجر کنند و مصدر آن حوحاة است ، به معنی زجر کردن گوسفندان را با کلمه حو. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

زجر است بزان را کلمه ایست که بدان گوسفند را زجر کنند و مصدر آن حوحاه است بمعنی زجر کردن گوسفندان را با کلمه حو .

پیشنهاد کاربران

بپرس