لغت نامه دهخدا
حو. [ ح ُوو ] ( ع اِ ) ج ِ حَوّاء. ( منتهی الارب ). رجوع به حواء شود. || ج ِ احوی. ( ناظم الاطباء ).
حو. ( ع اِ صوت )زجر است بزان را. ( منتهی الارب ). کلمه ای است که بدان گوسفند را زجر کنند و مصدر آن حوحاة است ، به معنی زجر کردن گوسفندان را با کلمه حو. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید