حنش

لغت نامه دهخدا

حنش. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) مگس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مار. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). || افعی. || هر آنچه او را صید کنند از طیور و هوام و حشرات الارض یا آنکه سر وی مانند سر مار باشد. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). هرچه بگیرند از مرغان و چرندگان. ( مهذب الاسماء ). ج ، احناش. ( منتهی الارب ). وحُنشان. ( اقرب الموارد ).

حنش. [ ح َ ] ( ع مص ) راندن. طرد کردن. ( اقرب الموارد ). || بازگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || واداشتن. ( اقرب الموارد ). || شکار کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خوردن حَنَش چیزی را. ( منتهی الارب ). || دور کردن کسی را از جایی بجای دیگر. || بخشم آوردن. || حنش مار کسی را؛ زدن مار او را. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس