حنذ

لغت نامه دهخدا

حنذ.[ ح ِ ] ( ع اِ ) حنیذ. محنوذ. گوسپند و گوساله بریان کرده شده یا گوسفند گرم که پس از بریان کردن هنوز آب از آن چکد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به حنیذ شود.

حنذ. [ ح َ ] ( ع مص ) تحناذ. بریان کردن گوسفند و مانند آن. ( تاج المصادر بیهقی ). بریان کردن گوسفند را در مغاکی و گذاشتن بالای آن سنگهای گرم تا خوب پخته شود. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بریان کردن گوسفند و مانند آن. ( تاج المصادر زوزنی ). || مهمیز کردن و دوانیدن اسب را یک دو تک و بعد از آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداختن تا عرق کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بخوی آوردن اسب. ( المصادر ) ( تاج المصادر بیهقی ). || سوختن آفتاب مسافررا و گداختن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سوختن آفتاب چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس