تیر و بهار و دهر جفاپیشه خرد خرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون حمیر.
ناصرخسرو.
حسد آمد همگان را ز چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از شیر حمیر.
ناصرخسرو.
حمیر. [ ح ِ ی َ ] ( اِخ ) موضعی است غربی صنعای یمن.( منتهی الارب ). موضعی است در بیابان عرب که گرگ آنجابغایت درنده و خونریز باشد. ( آنندراج ) :
شیرخواران را بمغز و شیرمردان را بجان
طعمه مار و شکار گرگ حمیر ساختند.
خاقانی.
منازل حمیریان در یمن در موضعی است که بدان حمیر گویند و در مغرب صنعا قرار دارد. ( معجم البلدان ).حمیر. [ ح ِ ی َ ] ( اِخ ) قبیله ای است از قبایل بنی سبا و ضحاک پادشاه از آن قبیله بود. ( آنندراج ) ( غیاث ).این قبیله بناحیت صمدان و سه شهرک آن نشینند و ایشان را کشت و برز است و مراعی و رز. ( حدود العالم ). و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 315 و رجوع به حمیریان شود.
حمیر. [ ح ِ ی َ ] ( اِخ ) نام پسر عبدالشمس بن یعرب بن قحطان از عرب عاربه بود که در خطه یمن دولتی بنام حمیریهاتأسیس کرد. ( قاموس الاعلام ). رجوع به حمیریان شود.
حمیر. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در هفتاد هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 5 هزارگزی خاوری راه فرعی خلف آباد به اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است. دارای 150تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات ولبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه زرگان معمر هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).