حمیدی اختیاری
لغت نامه دهخدا
بگشاده ای بجور من بیقرار دست
بربسته ای به بند غمم استوار دست
از غایت لطیفی و از نازکی ترا
دارم عجب که رنجه ندارد سواد دست
پایم ز فخر بر سر گردون رسد اگر
یکشب زنم بر آن کله مشکبار دست
بر چرخ کش عنان تکبر که خوش زدی
اندر رکاب عالی صدر کبار دست
کس را نداده ست بعالم بجز ترا
در حل و عقد هرچه بود روزگار دست.
رجوع به مجمعالفصحاء ج 1 ص 198 و 199 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید