حمیدالدین محمود
لغت نامه دهخدا
تا چند بارم ای ز لبت گشته زار لعل
آب از دو دیده در غم آن آبدار لعل
نی نی چویافت با لب و دندانت نسبتی
ناقص شدست لؤلؤ و گشتست خوار لعل
جانا لب و دهان تو چون لعل و خاتم است
آید ز بهر خاتم بیشک بکار لعل
وعده وفا رسان که شد از بهر وصل تو
لؤلوی آب چشم من از انتظار لعل
اندر ازای آن لب و دندان که مر تراست
عزت گرفت لؤلؤ و شد نامدار لعل
زیر لب چو لعل تو دیدم قطار در
شد بر رخ چوزرم حالی قطار لعل
گرد عذار تو خط زمرد درآمده ست
دارم ز اشک خونی گرد عذار لعل
با روی همچو آبی بی روی تو مراست
در چشم جمع گشته بشکل انار لعل
یک ره کنار گیرم کز آرزوی آن
ریزم همی ز دیده خود بی کنار لعل
از اشک دیده دارم در آستین سرشک
وز خون سینه دارم اندر کنار لعل
چندانکه لعل و گوهر زاید دو چشم من
در بحر نیست لؤلؤ و در کوهسار لعل
من در و لعل میدهم ای دوست مر ترا
اندر وشاح درکش و اندر سوار لعل
چون زاد ابر چشمم پس بی قیاس در
چون داد دست صاحب بس بی شمار لعل
مسعود آنکه کلکش ریزد گهر چنانک
میریختی بهنجار از ذوالفقار لعل.
و سعدالدین مسعود قطعه ای دیگر فرستاد بخدمت او که ردیف آن عقیق [ بود ] و در آن وقت چشم آن مردم دیده فضل از نامردمی سپهر بدرد آمده بود و زحمت دیده چراغ او را عقیق رنگ گردانیده. این قطعه در جواب مفاوضه او فرستاد:
فرزانه سعد دولت و دین صدر اهل فضل
دور از تو هست چشم من از درد چون عقیق
در جزع دیدگانم دری که داشتم
گشت از رمد بعینه آن در کنون عقیق
از کان عقیق زاید و از بحر چشم من بیشتر بخوانید ...
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید