حمیدبن مسلم

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] از راویان و شاهدان عینی واقعه تلخ روز عاشورا 61 هـ.ق در کربلا است.
در جریان نهضت امام حسین علیه السلام، از اول تا به آخر حضور داشت و بیشتر وقایع کربلا در تاریخ طبری و بعضی منابع دیگر از قول اوست اگرچه وی در لشگر کوفه و عمر بن سعد بوده و بسیاری از قضایا را روایت کرده است ولی بعضی از مورخین او را از اصحاب حضرت سجاد (امام چهارم علیه السلام) و از راویان حدیث شیعه شمرده اند.
شیخ طوسی، اعیان الشیعه و مجمع الرجال نقش او در حماسه کربلا و جهت گیریش در این واقعه، مختلف و متضاد است. برای روشن شدن این مطلب، به عنوان نمونه اخباری را مطرح می کنیم. این اخبار را مورخینی چون طبری و دیگران از «ابی مخنف» از «سلیمان بن راشد»، از حمید بن مسلم نقل کرده اند:
سر مقدس «حسین بن علی علیه السلام» پس از شهادت، به دستور عمر بن سعد توسط خولی بن یزید اصبحی و او (حمید بن مسلم) نزد عبیدالله بن زیاد فرستاده شد.
روز عاشورا که سپاه دشمن تحت فرمان «شمر بن ذی الجوشن» از طرف عمر بن سعد می خواست به خیمه های امام علیه السلام نزدیک شود و آن را آتش بزند و فریاد می زد: آتش بیاورید. تا خیمه ها و کسانی که در آن هستند بسوزانم. حمید بن مسلم در آنجا حضور داشت و به شمر گفت: پناه می برم به خدا! آتش زدن خیمه ها سزاوار نیست؛ آیا می خواهی این کودکان معصوم و زنهای بی پناه را در آتش بسوزانی و بدست خود عذاب ابدی برای خودت آماده کنی؟ به خدا قسم، کشتن مردان اینها امیر تو را خوشحال می کند؟ چه نیازی به کشتن افراد درون خیمه است؟ و همینطور با شمر مجادله می کرد. شمر پرسید تو کیستی؟ حمید از ترس جانش، خود را معرفی نکرد تا در امان باشد.
حمید به عیادت مردی می رود که مانع آب بین حسین علیه السلام و رود فرات شد. مردی که به نفرین حضرت دچار گشت و تا لحظه آخر عمر ننگین خود، حالش از فرط تشنگی لحظه ای آرام نبود و آخرالامر شکم او ترکید.
حمید بن مسلم روایت می کند که: عبدالله بن حصین ازدی (که برخی او را با نام دیگری گفته اند) در همان لحظات حساس با جسارت و صدای بلند فریاد زد: ای حسین به خدا قطره ای از این آب که اینقدر زلال و صاف است نخواهید چشید تا از تشنگی بمیرید و امام علیه السلام فرمود: خداوندا او را تشنه کام بمیران. من (حمید بن مسلم) بعد از واقعه کربلا در بیماریش او را عیادت کردم. دیدم که آب می خورد تا شکمش پر می شد، آنگاه آنرا برمی گرداند و فریاد می زد تشنه ام، تشنه ام و دوباره آب می خورد و مجدداً همین کار و همینطور از تشنگی می سوخت تا جانش به در آمد.

پیشنهاد کاربران

بپرس