حمیت. [ ح َ ی َ ] ( ع اِمص ) مخفف حَمیَّت :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم.
خطیری.
هرگز انگشت بتو بر ننهادستم که من از مادر باحمیت زادستم.
منوچهری.
با که کردستی این صحبت و این عشرت بر تن خویش نبود است تراحمیت.
منوچهری.
مرد سخن یافته را در سخن حملت و هم حمیت و هم قوت است.
ناصرخسرو.
رجوع به حَمیَّت شود.حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ع اِمص ) محمیه. محمیت. ( غیاث ). حمیت از چیزی ؛ ننگ و عار داشتن از آن. ( منتهی الارب ). غیرت. ( غیاث ). درد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رشک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان ). || در اصطلاح ، حمیت عبارتست از آنکه در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آن واجب بود تهاون ننماید. ( نفایس الفنون ). محافظت بر حرم و دین از تهمت : بیامدم تا آنچه از... شرط حمیت و فتوت بر من واجبست بادا برسانم. ( کلیله و دمنه ). از روی مروت وحمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن. ( سندبادنامه ).
- بی حمیت ؛ بی ننگ و عار :
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردان بریخت.
سعدی.
و گاه بتخفیف آید : بددل و دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.
ناصرخسرو.
رجوع به حمیت بتخفیف شود.- حمیت الجاهلیه ؛ ننگ روزگار کافری. ( ترجمان عادل بن علی ).
حمیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) حمیة. پرهیز نمودن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). || حفاظت و نگاه داشتن. ( غیاث ) ( منتخب ) ( صراح ).
حمیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حمایة. حمی. حموة. ( منتهی الارب ). رجوع به حمی شود. || بازداشتن طعام و شراب از بیمار. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) آنچه نگاهداشته شود از غیر. || پرهیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پرهیز بیمار از آنچه برای وی زیان دارد. ( اقرب الموارد ). و تخلیط؛ مقابل آن است یعنی ناپرهیزی. ( اقرب الموارد ): المعدة رأس کل داءو الحمیة رأس کل دواء. از کلمات قصار پیغمبر( ص ).بیشتر بخوانید ...