حمو
لغت نامه دهخدا
- حموءالشمس ؛ گرمای آفتاب. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
حمو. [ ح َم ْءْ ] ( ع اِ ) پدر شوی و خویشاوند شوهر و در آن چهار لغت دیگر آمده : حمو چون ابووحما چون قفا وحم چون اب و اصل آن حَمَو بوده و حموء بسکون میم. و حموالرجل پدر زن و برادر زن و عم وی. ( منتهی الارب ). ج ، احماء. یا احماء خویشاوندان زوجه فقط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گرما. ( اقرب الموارد ).
- حموالشمس ؛ حرها. ( اقرب الموارد ).
حمو. [ ح َ ] ( ع اِ ) بر وزن ابو، خویشاوند شوی و زوجه چون پدر و برادر و غیره. حما. حم. ( منتهی الارب ). پدر شوهر و خویشاوند شوهر و پدر زن و برادر زن و عم وی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به حما و حم شود.
حمو. [ ح ُ موو ] ( ع مص ) سخت گرم شدن. ( منتهی الارب ). سخت گرم و سوزان شدن آفتاب. ( آنندراج ).
- حمو فرس ؛ گرم شدن و عرق کردن اسب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| خشمگین شدن. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید