حمم

لغت نامه دهخدا

حمم. [ ح َ م َ ] ( ع مص ) سیاه شدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سپید گردیدن. ( منتهی الارب ). || گرم شدن. ( اقرب الموارد ). || انگشت شدن خدرک آتش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): حم الجمرة؛ صارت حممة. ( اقرب الموارد ). || ( ع اِ ) سیاهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حمم. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ حُمَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حمة شود. || انگشت. ( منتهی الارب ). فحم. زغال. ( اقرب الموارد ). || خاکستر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هرچه سوخته باشدبه آتش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رکوی سوخته. ( مهذب الاسماء ). واحد آن حممة است. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

زغال انکشت خاکستر

گویش مازنی

/hammom/ حمام

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲۱(بار)
حمیم. آب داغ. در مجمع گوید: «اَلْحَمیمُ الْماءُ الْحارِّ» راغب گوید: «اَلْحَمیمُ: اَلْماءُ الشَّدیدُ الْحَرارَةِ» . در مفردات گوید: آب گرمی را که از منبع خود می‏شود، حمّه گویند. و بدین اعتبار به عرق انسان و حیوان حمیم آب گرم و یا به جهت اینکه سبب عرق کردن است حمّام گفته‏اند. علّت اینکه تب را حمّی گفته‏اند آن است که در آن حرارت زیاد هست و یا سبب عرق کردن است. و به خویشاوند مهربان حمیم گفته‏اند گوئی که در حمایت قرابت خود حادّ و داغ می‏شود. * برای ما واسطه هائی نیست و نه دوست مهربانی هست . به نظرم حمیم به معنی مطلق مهربان باشد که در حمایت طرف، گرم و محکم است و احتیاج به خویشاوند بودن نیست مثل آیه گذشته که درباره صدیق است ومثل . حمیم بیست بار در قرآن مجید به کار رفته شش مرتبه به معنی مهربان و بقیّه به معنی آب جوشان .

پیشنهاد کاربران

بپرس