حربگه مرد سخندان بسی
صعب تر از معرکه حملت است.
ناصرخسرو.
رجوع به حملة شود.حملة. [ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) آهنگ بر دشمن در جنگ. ( منتهی الارب ). صولت :
بهر حمله ای قارن رزم ساز
بیفکند صد گرد گردن فراز.
فردوسی.
بیک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد.
فردوسی.
- حمله آوردن ؛ حمله بردن :یکی حمله آورد کافور سخت
بر آن بارورخسروانی درخت.
فردوسی.
یکی حمله آورد رستم چو کوه به تنها تن خویشتن بی گروه.
فردوسی.
- حمله بر ؛ حمله برنده. حمله کننده : بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن.
منوچهری.
- حمله بردن ؛ حمله کردن : چنان گفت پیران که حمله برید
فرامرز را در میان آورید.
فردوسی.
سوی لشکر رو میان حمله بردبزرگش یکی بود با مرد خرد.
فردوسی.
و زان پس ابر میمنه حمله بردعنان باره تیزتک را سپرد.
فردوسی.
- حمله دار. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.- حمله کردن ؛ حمله بردن :
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.
منجیک.
کشیدند شمشیر کین همگروه یکی حمله کردند مانند کوه.
فردوسی.
- حمله گیری ؛ کنایه از تحمل وحمله حریف. ( غیاث ). و در بهار عجم آمده حمله کردن حریف بر حریف. ( آنندراج ).- حمله ور شدن ؛حمله بردن.
- امثال :
از شیر حمله خوش بود و از غزال رم .
|| آنچه باربر در یک مرتبه حمل کند. ( اقرب الموارد ). اسم است مرّت را. ( منتهی الارب ). || در تداول عوام ، بیماری صرع : حمله ای ؛ مصروع. غشی.
- حمله گرفتن ؛ مبتلی به غشی یا صرع شدن.
|| ( مص ) کرّ در حرب. یرش. یورش بردن بر کسی در جنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). آهنگ کردن بجنگ و بازگردیدن بر دشمن برای زدن یا راندن. و عدو افکن از صفات اوست و با لفظ ساختن و کردن و آوردن و انگیختن و بردن مستعمل. ( آنندراج ). || در مشقت انداختن خود را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح تصوف ) خارج شدن نفس انسانی است به کمال ممکن آن بر حسب نیروی نطقی و عملی آن. ( از تعریفات ).بیشتر بخوانید ...