حمق. [ ح َ م ِ ] ( ع ص ) احمق. ( اقرب الموارد ). گول و بی عقل. || مرد کم موی در ریش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حمق. [ ح ُم ْ / ح ُ م ُ ] ( ع مص ) احمق و گول و بی عقل شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). احمق شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
حمق. [ ح ُ ] ( ع اِ ) می. ( منتهی الارب ). خمر. ( اقرب الموارد ). شراب. ( آنندراج ). || ( اِمص ) گولی و بی عقلی. ( منتهی الارب ). حماقت. رعونت. قلت عقل و نقصان آن یا فساد و کساد در آن. ( اقرب الموارد ). مقابل کَیِّس :
دل بیمار را دوا بتوان
حمق را هیچگونه چاره مدان.
سنایی.
|| در اصطلاح ،کم شدن فکر است در کارهای عملی که متعلق بحسن تدبیرمنزل و خوبی معاش و آمیزش با مردم و معامله با آنان است. نقصان در علوم نظری و نه علوم عملی مثل علم طب و هندسه. زیرا ضعف فکر در آن دو حمق نامیده نمیشود،بلکه بلاهت است اگر حمق جبلی و ذاتی باشد قابل علاج نیست. رعونت مرادف حمق است و در آقسرائی آمده : رعونت نقصان فکر و حمق بطلان آن است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).- نومةالحمق ؛ خواب بعدازظهر. ( اقرب الموارد ).
حمق. [ ح ُ م ُ ] ( ع ص تفضیلی ) حَمقی ̍. حِماق. ج ِ احمق. || ( اِمص ) گولی و بی عقلی. ( منتهی الارب ). رجوع به حمق شود.